محل تبلیغات شما

یک سال و یک ماه گذشت بی تو، با یاد تو

 

زهرای بابا سلام

 

دیروز صبح تقریبا همان ساعتی که برای همیشه از پیش ما رفتی سر خاکت بودیم. مثل همیشه اول با تو خداحافظی می کنیم و بعد حرکت می کنیم سمت تهران. 

شب قبلش خیلی حالم خراب بود. بی اراده گریه ام می گرفت. برای همین رفتم بیرون که ماشین بشورم. هم تنها باشم و هم کسی حالم را نفهمد.

بابا جان می گویند این قدر تو را یادآوری نکنیم. انگار دست خودمان است. مگر می شود طعم شیرین با تو بودن را تجربه کرد و بعد فراموشت کرد. آن قدر هجوم یادت سنگین است که بی اختیار از همه می برم و تنها باران اشک است که می آید. چکنم نازدانه دخترم بودی. هنوز هم هستی تا ابد مال منی. تا هستی هست من هم دختری به نام "زهراسادات" دارم حتی اگر بیرحمانه شناسنامه ات را باطل کنند و از شمار خانوارم کم شوی.

این روزها زیاد خواب می بینم ولی تقریبا همه اش یادم می رود. چه فایده که بیایی و یادم برود. البته اگر بیایی. چه می شود این خدای مهربان! به حق خودت هم که شده اجازه بدهد به خوابم بیایی و آرامم کنی.

بابا جان از خدا بخواه از این شهر و خانه و محل کار و همه آدمهایی که دیدنشان آزارم می دهد خلاصم کند و  همان که در دلم هست را خیرش را در آن قرار دهد و بگذارد در آنجا به آرامش برسم.

 

دلتنگت

"بابادی"

یک سال و پنج ماه گذشت

سومین سالگرد تولدت مبارک

یک سال و سه ماه گذشت

هم ,یک ,بیایی ,تو ,بی ,حالم ,با تو ,می کنیم ,بیایی و ,است که ,می شود

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نژاد های بز و گوسفند ایرانی و خارجی Roger's memory مطالب اینترنتی گروه زبان انگلیسی ناحیه دو tarnuimarkprog خانه سلامتی| از مرز خستگی گذر کن Maria's blog کمی تامل ما به بیداری دچاریم... EshghekhasS